جهانی شدن چیست؟
سیالی و همپوشیهای موجود در پدیدهها و فرایندهای اجتماعی در رشتههای گوناگون علوم انسانی و اجتماعی بازتاب مییابد. بیشتر مفاهیم اصلی و رایج در این علوم، ابهامها و تناقضهایی دارند و در اغلب موارد، تلاش نظریهپردازان
نویسنده: احمد گل محمدی
سیالی و همپوشیهای موجود در پدیدهها و فرایندهای اجتماعی در رشتههای گوناگون علوم انسانی و اجتماعی بازتاب مییابد. بیشتر مفاهیم اصلی و رایج در این علوم، ابهامها و تناقضهایی دارند و در اغلب موارد، تلاش نظریهپردازان برای تعریف جامع و مانع مفهوم یا مفاهیم بنیادی نظریه و مفهومبندی دقیق پدیدهی مورد بررسی بیثمر میماند. بنابراین آنها به عرضهی تعریفی کلی و یا مبهم بسنده کرده، میکوشند ابهامها و کاستیهای مفهومی را با توسل به مصداقها و مثالها جبران کنند. مفهوم جهانی شدن گواه روشنی است بر این ادعا.
گرچه جهانی شدن از مفاهیم رایج در حوزههای علمی، شبهعلمی و سیاسی و جزو مهمترین میراثهای باقی مانده برای هزارهی جدید است، اما تعریفی دقیق از آن وجود ندارد. در آثار گوناگون و پرشمار مربوط به فرهنگ، اقتصاد و سیاست در جهان معاصر، تعریفهای متفاوت و گاهی متضاد از این فرایند عرضه میشود و نشانههای امیدوارکنندهی چندانی از دستیابی به اجماعی نسبی بر سر مفهومبندی و تعریف آن به چشم نمیخورد. شاید بتوان گفت که اختلاف و ابهام و تشتت مورد بیشتر از آن است که معمولاً گریبانگیر چنین مفاهیم رایجی در حوزههای مختلف علوم انسانی- اجتماعی میشود.
این ابهام، اختلاف و تناقض مضاعف موجود در تعریف جهانی شدن از عوامل گوناگونی ریشه میگیرد که چند مورد از آنها را میتوان شناسایی کرد که یکی از این عوامل، چند وجهی بودن پدیده یا فرایند جهانی شدن است. امروزه همه جوانب زندگی در دنیای معاصر، کم و بیش از فرایند جهانی شدن تأثیر میپذیرند و فرایند مورد نظر، هم اقتصادی است، هم سیاسی و هم فرهنگی، بیگمان تأکید بر هرکدام از جنبههای این فرایند، به تعریفها و مفهومبندیهای خاصی معطوف به مصداقهای معین میانجامد.
فراگیر بودن این پدیده و تأثیرهای گریزناپذیر آن بر جوامع مختلف، راهیابی مفهوم جهانی شدن به عرصههای مطبوعاتی و سیاسی را در پیداشته است. امروزه روزنامهنگاران دربارهی جنبههای مختلف جهانی شدن قلمفرسایی میکنند، در محافل و مراکز گوناگون تصمیمگیریهای سیاسی از جهانی شدن سخن به میان میآید و حتی در محکومیت آن تظاهرات خشونت باری برپا میشود. در چنین شرایطی هرگونه تعریفی از جهانی شدن، کم و بیش تحت تأثیر جبههگیریهای سیاسی- ایدئولوژیک خواهد بود و تأکید بر ارادی و آگاهانه بودن یا نبودن جهانی شدن، نمونه برجسته چنین تأثیرپذیری ایدئولوژیکی به شمار میآید.
افزون بر این دو عامل، نوپا بودن نظریهپردازی و مطالعات معطوف به جهانی شدن را هم میتوان عامل مؤثر دیگری در عرضهی تعریف و مفهومبندیهای مبهم و متناقض جهانی شدن به شمار آورد. گرچه در دهههای اخیر، به ویژه دههی نود، آثار پرشماری در قالب کتاب و مقاله به علاقهمندان موضوع جهانی شدن عرضه شده، ولی نظریهیپردازی دربارهی این پدیده قدمت چندانی ندارد. حتی در دانشگاهها نیز رشتهی مستقلی وجود ندارد و رشتههای مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جنبههایی از این فرایند را بررسی میکنند.
تحت تأثیر چنین عواملی، تعریفهای عرضه شده از جهانی شدن تنوعی چشمگیر یافتهاند: «فشردگی جهان»، «وابستهترشدن بخشهای مختلف جهان»، «افزایش وابستگی و درهم تنیدگی جهانی»، «فرایند غربی کردن و همگونسازی جهان»، «ادغام همهی جنبههای اقتصادی در گسترهای جهانی»، «پهناورترشدن گسترهی تأثیرگذاری و تأثیرپذیری کنشهای اجتماعی»، «کاهش هزینههای تحمیل شده توسط فضا و زمان» و از این قبیل. البته در این گونه تعاریف و مفهومبندیهای متنوع و متفاوت، محورها و عناصر مشترکی را هم میتوان شناسایی کرد.
در اغلب تعاریف عرضه شده، جهانی شدن چونان فرایندی تدریجی و پایدار توصیف میشود که از گذشتهای دور یا نزدیک آغاز شده و هنوز هم ادامه دارد، با این تفاوت که هرچه بر عمر آن افزوده میشود، شتاب و گسترهی آن هم بسیار افزایش مییابد. به بیان دیگر، گرچه اکثر نظریهپردازان، جدید بودن فرایند جهانی شدن را نمیپذیرند و تاریخی دست کم چندین ده ساله برای آن در نظر میگیرند، ولی برسر تشدید بسیار چشمگیر آن در دهههای اخیر اتفاق نظر دارند و حتی عقیده دارند که نسلهای آینده این فرایند را به صورتی گستردهتر و پرشتابتر تجربه خواهند کرد (Archibugi, 1998:1).
تأکید بر افزایش بیسابقهی ارتباطات و برخوردهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، ویژگی دیگر اکثر تعریفهای جهانی شدن است. تقریباً در همهی آثار مربوط به جهانی شدن، حجم بسیار زیاد ارتباطات در سطوح و عرصههای مختلف جامعهی جهانی ویژگی بخش فرایند مورد نظر عنوان شده است. این ارتباطات در برخی موارد آگاهانه و ارادی هستند و در مواردی دیگر ناآگاهانه، غیرارادی و گریزناپذیر. برقرارکنندگان چنین ارتباطهای پرشمار و گسترده هم شاید افراد، گروه ها، نهادها و دولتها باشند. همچنین ناگفته نماند که میزان دخالت و شرکت در شبکهی ارتباطات جهانی برحسب افراد، گروهها، قومیتها، کشورها و مناطق و قارهها متفاوت است.
چنین ارتباطات و بدهبستانهای پرحجمی بر افزایش وابستگی متقابل در عرصهی جهانی دلالت دارند که تأکید بر آن یکی دیگر از وجوه مشترک تعریفهای جهانی شدن است. از این دیدگاه، جهانی شدن معطوف به افزایش پیوندها و همبستگیهای میان دولتها و جوامع تشکیل دهندهی نظام جهانی مدرن است. نیرومندتر شدن عوامل موثر در شبکههای جهانی و وابستگی متقابل و تشدید در هم تنیدگی جهانی، گستره و میزان تأثیرپذیری افراد و جوامع گوناگون مستقر در کره زمین را افزایش و امکان و احتمال انزوا و برکنار ماندن از تأثیرات محیط جهانی را کاهش میدهد (McGrew, 1992:23).
افزون بر اینها، در اغلب تعریفها، جهانی شدن را نوعی فرایند همگونی و همسانی فزاینده به شمار میآورند. افزایش و گسترش امکانهای ارتباطی و به تبع آن تشدید ارتباطات، برخوردها، وابستگیها و تأثیرپذیریها در سطح جهانی، نوعی همگونی و همسانی جهانی پدید میآورد. برخی نظریهپردازان این فرایند همگونی را گسترش تجدد به اقصی نقاط جهان و جهانگیرشدن ویژگیهای محوری فرهنگ و تمدن غربی میدانند (1997: 23 ,Clark)، نظریهپردازانی هم از این حد فراتر رفته، جهانی شدن را نوعی یکدستسازی اقتصادی زیر نظر ایالات متحد امریکا توصیف میکنند (والتز، 1379: 7).
گرچه با توجه به آنچه پیشتر بیان شد، ارائه تعریفی جامع و مانع از جهانی شدن بسیار دشوار است، با این حال براساس وجوه مشترک نام برده، تعریفی از جهانی شدن عرضه میکنیم که محور پژوهش حاضر باشد:
«جهانی شدن عبارت است از فرایند فشردگی فزاینده زمان و فضا که به واسطهی آن مردم دنیا کم وبیش و به صورتی نسبتاً آگاهانه در جامعهی جهانی واحد ادغام میشوند. به بیان دیگر جهانی شدن معطوف به فرایندی است که در جریان آن فرد و جامعه در گسترهای جهانی با یکدیگر پیوند میخورند.
دربارهی تعریف مورد نظر نکاتی را باید بیان کرد. تعریف عرضه شده در واقع مبتنی بر تعاریف و دیدگاههای چند نظریهپرداز برجستهی جهانی شدن است. محور بحث دیوید هاروی از جهان معاصر، مفهوم فشردگی زمانی/ فضایی است؛ گیدنز پیامدهای اجتماعی این فشردگی را بررسی میکند؛ رابرتسن عنصر آگاهی را نقطهی عطفی در فرایند طولانی مدت جهانی شدن میداند و مارتین آلبرو هم جهانی شدن را شکلگیری یک جامعه جهانی در «عصر جهانی» به شمار میآورد. (Albrow, 1996; Robertson, 1992; Giddens,1991; Harvey,1989)
نکتهی بعدی تأکید بر فشردگی فضا و زمان یا به عبارتی نابودی فضا توسط زمان است که بر جنبههای مادی و عوامل زمینهساز و تسهیل کنندهی فرایند جهانی شدن دلالت دارد. فنآوریها و امکانات ارتباطی و پیشرفتهای شگفتیآور در این زمینه، از این لحاظ جایگاهی بس رفیع دارند و در اکثر نظریهها و آثار مربوط به جهانی شدن مورد بررسی و تأکید قرار میگیرند. این عوامل تسهیل کننده و شتاب بخش از آن رو اهمیتی مضاعف دارند که فرایند جهانی شدن در دهههای اخیر را از تاریخ نسبتاً طولانی جهانی شدن متمایز میکنند.
در این تعریف، تدریجی، زمانمند و رو به گسترش بودن فرایند جهانی شدن نیز مدنظر قرارگرفته است. چنانکه پیشتر بیان شد، جهانی شدن قدمتی چندین ده ساله و به روایاتی چند صد ساله دارد، ولی در دهههای اخیر شتاب و گسترش چشمگیری یافته و پیشبینی میشود در سالها و دهههای آینده حتی پرشتابتر و گستردهتر شود. البته این افزایش تدریجی صرفاً به سرعت و گسترهی جهانی شدن محدود نمیشود و به تشدید یا تعمیق این فرایند در حوزههای مختلف هم معطوف است (Mc Grew, 1992; 23).
این گسترش و تعمیق به هیچ روی همگون و برابر نیست و از قارهای به قارهی دیگر، از منطقهای به منطقه دیگر، از کشوری به کشور دیگر و حتی از شهری به شهر دیگر تفاوت میکند. گرچه امروزه دورافتادهترین مناطق جهان نیز فرایند جهانی شدن را تجربه میکنند؛ یک شهر بزرگ آفریقایی نسبت به روستای کوچک یکی از ایالتهای امریکا، به میزان ناچیزی در شبکهها و جریانهای جهانی ثروت، قدرت و اطلاعات ادغام شده است. واژهی «کم و بیش» در تعریف مورد بحث، به این جنبه از فرایند جهانی شدن معطوف است.
افزون بر گسترش و تأثیر ناهمگون و نابرابر فرایند جهانی شدن، میزان آگاهی از چنین فرایندی نیز نسبی و نابرابر است. آگاهی از عضو یک «دهکدهی جهانی بودن، وقوف بر سرنوشت مشترک جهانی و حساسیت نسبت به خطرات و تهدیدهای جهان گستر، ویژگی بخش زندگی در جهان معاصر است و حتی برخی نظریهپردازان، عنصر آگاهی را وجه تمایز مراحل متأخر فرایند طولانی جهانی شدن به شمار میآورند. این آگاهی از تعلق به جامعهی جهانی و دغدغهی چنین تعلقی، هم از لحاظ زمانی و تاریخی و هم از لحاظ مکانی، نسبی و نابرابر است به طورکلی، آگاهی نسل کنونی از همبستگی و درهم تنیدگی جهانی بسیار بیشتر از آگاهی نسل گذشته است و احساس سرنوشت مشترک جهانی، از جامعهای به جامعهی تفاوت میکند.
پس از این بحث کوتاه دربارهی مفهومبندی و تعریف جهانی شدن، اکنون نگاهی گذرا به پیشینهی تاریخی و مفهومی جهانی شدن میاندازیم. چنانکه پیشتر بیان شد، نظریهپردازان مختلف بر پایهی این تعریف و تعریفهای مشابه دیگر، مراحل آغازین فرایند جهانی شدن را در دهها، صدها و حتی هزارها سال پیش جستوجو و شناسایی میکنند. آنان پرشتابتر و گستردهتر شدن فرایند جهانی شدن را در دهههای اخیر میپذیرند، ولی آن را بسیار قدیمیتر میدانند. و بر سر این قدمت اختلاف نظر فاحشی وجود دارد.
برخی نظریهپردازان علاقهمند به بررسی ریشههای تاریخی ساختارها و شبکههای نظام جهانی کنونی برآنند که مبدأ فرایند جهانی شدن را باید در تمدنهای باستان جستوجو کرد. از دیدگاه آنان با شکلگیری چنین تمدنهایی در واقع فرایند جهانی شدن هم آغاز شد، چرا که آن تمدنها به اقتضای منطق و ساختار درونی خود، تمدنهایی گسترش طلب بودند. چنین تمدنهایی همواره از لحاظ سیاسی، نظامی و فرهنگی، گرایش به گسترش و جهانگیرشدن داشتند و با نفوذپذیرکردن مرزهای واحدهای اجتماعی کوچک و بسته، ادغام آنها در واحدهای اجتماعی بزرگتر و فراگیرتر را ممکن میساختند.
از دیدگاه نو مارکسیستهایی مانند آندره گوندر فرانک (1) و ایمانوئل والرشتین (2)، فرایند جهانی شدن هنگامی آغاز شده که نطفهی نظام جهانی بسته شده است و این تاریخ به 2500 سال پیش از میلاد مسیح بر میگردد. در واقع آنان از پنج هزار سال تاریخ نظام جهانی و به تبع آن پنج هزار سال تاریخ فرایند جهانی شدن سخن میگویند. دستهی دیگری از نظریهپردازان- که دیدگاهی نسبتاً همسان دارند- تاریخ جهانی شدن را همان تاریخ تمدن جهانی میدانند که حدود 1500 سال پیش از میلاد و از مصر باستان و تمدن سومر آغاز میشود. نویسندگانی مانند اریک ولف (3) و ویلکینسن (4) به این دسته تعلق دارند. نویسندگان و صاحبنظرانی مانند علی مزروعی نیز نخستین نشانههای فرایند جهانی شدن را در تمدن اسلام و شرق باستانشناسایی میکنند 1998:24-33) ,Holton).
دستهی دیگری از نظریهپردازان، شکلگیری و نقطهی آغاز فرایند جهانی شدن را بسیار کوتاهتر از نظریهپردازان نام برده میدانند. شماری از این نظریهپردازان اعتقاد دارند که با شکلگیری تجدد، فرایند جهانی شدن نیز آغاز شد. مثلاً گیدنز فرایند جهانی شدن را چیزی جز گسترش تجدد نمیداند (1997:23 ,Clark). مارکس و انگلس هم درک تاریخ جهانی شدن و آغاز این فرایند را مستلزم درک و شناخت تاریخ سرمایهداری میدانند، چون از دیدگاه آنان نظام سرمایهداری همواره دست اندرکار یکپارچهسازی اقتصادی و فرهنگی جهان بوده است (1998:17,LÖWy). پس با توجه به این دیدگاه، جهانی شدن را باید همزاد سرمایهداری دانست، (Sweezy 1997:1).
قدمت فرایند جهانی شدن با قدمت مفاهیم معطوف به آن همراه بوده است. در آثار گوناگون مربوط به این بحث، واژهها و مفاهیمی مختلف برای توصیف و تبیین آن به کار رفته که در این میان واژه «جهانی» (5) جایگاهی برجسته دارد. این واژه معمولاً در مورد نیروها، عوامل، رویدادها و فرایندهای موثر در ارتباط، همبستگی و همگونی جهانی به کار میرفت و به روایتی قدمتی چهارصدساله دارد Waters, 1995:2). البته در دهههای اخیر که فرایند جهانی شدن شتاب و گسترش بیسابقهای یافته است، واژهی مورد نظر عمدتاً برای تأکید بر «جهان» (6) چونان یک واحد اجتماعی مستقل، متمایز و قائم به ذات به کار میرود که خود میتواند سطح تحلیل متمایز و بنابراین موضوع یک دانش جداگانه باشد (Albrow,1992 b: 5-6).
برخلاف واژهی «جهانی»، بیش از چند دهه از کاربرد واژهی جهانی شدن نمیگذرد و کاربرد عمومی این واژه و واژههای مترادف و هم خانوادهی دیگر تا حدود سال 1960 آغاز نشده بود. گرچه در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، واژهی جهانی شدن گاه و بیگاه در محافل و آثار خاصی به کار میرفت، ولی برای نخستین بار در سال 1961 به فرهنگ «وبستر» راه یافت که بر بازشناسی آشکار اهمیت فزایندهی پیوندها و ارتباطات جهان گستر دلالت داشت (Kilminster, 1998:93). با این وجود جامعهی علمی به پذیرش این واژه چندان علاقهای نشان نمیداد.
در طول دههی هفتاد بیعلاقگی و احتیاط محافل دانشگاهی کم کم کاهش یافت و رشتههایی مانند اقتصاد به کاربرد این واژه تن دادند. با پرشتابتر و گستردهتر شدن فرایند جهانی شدن به واسطهی پیشرفتهای حیرت آور در حوزهی فنآوریهای ارتباطی، این واژه بیش از پیش اهمیت یافت و جواز ورود به رشتههای مختلف را کسب کرد. در نیمهی دوم دههی هشتاد این واژه به عرصهی جامعهشناسی هم راه یافت تا زمینهی تدوین نظریههای جامعهشناختی مستقل دربارهی فرایند جهانی شدن و جنبههای اجتماعی آن فراهم شود. در واقع امروزه مفهوم جهانی شدن در کانون اغلب بحثهای سیاسی، اقتصادی و جامعهشناختی قرار گرفته .(Giddens, 1998: 28).
در کنار واژهی جهانی شدن، واژههای نسبتاً مترادف و هم خانواده دیگری نیز وجود دارند که روشن ساختن نسبت و تفاوت آنها با واژهی جهانی شدن بیفایده نخواهد بود. واژهی جهانی کردن (7) گرچه به فرایندهای وابستگی و همگونی جهانی معطوف است، اما بر این دلالت دارد که قصد، برنامه و آگاهی معینی پشت این فرایندها نهفته است. به بیان دیگر، جهانی کردن در برگیرندهی این معنا و مفهوم است که نیروهایی توانمند در قالب دولت- ملت و یا شرکت چند ملیتی، در راستای علایق و منافع خود به کار همگون و یکدستسازی جهان پرداختهاند و به همین دلیل باید از جهانی کردن سخن گفت نه از جهانی شدن، ولی واژهی جهانی شدن متضمن این معناست که بسیاری از نیروهای جهانیساز و همگونی آفرین، غیر شخصی و فراتر از کنترل و قصد هر فرد یا گروهی از افراد هستند (1995:2,Waters).
در مورد نسبت جهانی شدن با گلوبالیسم (8) و یونیورسالیسم (9) هم باید سخن گفت. یونیورسالیسم به ارزشهایی معطوف است که انسان را در هر زمان و مکانی، فارغ از تعلقهای فرهنگی، چونان سوژهها یا فاعلانی خودمختار در نظر میگیرند. گلوبالیسم هم - که مادیتر و بسیار متأخرتر از یونیورسالیسم است- ارزشهایی را دربرمی گیرد و افراد پایبند به آن ارزش ها- که به همهی مردم جهان علاقهمندند- کل زمین را محیط مادی و افراد روی آن را شهروندان، مصرفکنندگان و تولیدکنندگان جهانی میدانند و خواهان اقدام جمعی برای حل مشکلات جهانی هستند. گلوبالیسم یکی از نیروهایی است که به گسترش فرایند جهانی شدن کمک میکند و نسبت و رابطهی گلوبالیسم با جهانی شدن مانند نسبت و رابطهی یونیورسالیسم با ایجاد سازمان ملل است (Albrow and King, 1990: 8-9).
پس از بحث دربارهی «تعریف» و «تحدید» جهانی شدن، به بیان «اهمیت» بررسی این پدیده و شرایط و الزامهای آن میپردازیم. این اهمیت در درجه نخست از شتاب و شدت نفسگیر فرایند جهانی شدن ناشی میشود؛ شتاب و شدتی که بر ابزارها و امکانات ارتباطی استوار است. امروزه انقلابی شگرف در فنون ارتباطی و اطلاعاتی و شکلگیری یک نظام ارتباطی جدید مبتنی بر زبان همگانی دیجیتالی، بنیاد مادی جامعه را چنان دگرگون کرده که هیچگونه انزوا گزینی و کنارهگیری را بر نمیتابد و حتی دورافتادهترین و سنتیترین جوامع نیز از بستن مرزهای خود به روی جریانها و شبکههای جهانی ناتوان هستند (1996:1 ,Castells).
این مرحله از فرایند جهانی شدن که بیشتر از چند دهه قدمت ندارد و با شتاب و شدت فزایندهی بیسابقهای پیش میرود، به زبانها و بیانهای متفاوتی مورد تأکید نظریهپردازان مختلف قرار گرفته است. مدافعان تجدد، این مرحله را جزئی از تاریخ تجدد میدانند و هیچ گونه گسست یا دگرگونی کیفی و بنیادی را نمیپذیرند. از دیدگاه آنان چنین تحولات و دگرگونیهای پرشتاب در عرصهی جهانی، در واقع نشانههای فرارسیدن آخرین و بنابراین پیشرفتهترین مرحلهی تجدد است. این مرحلهی پیشرفته گاهی «جامعهی اطلاعات محور» (10)، گاهی «مرحلهی عالی تجدد»(11) و گاهی هم «تجدد رفلکسیو»(12) نامیده میشود (Lyon, 1999: 45-49).
منتقدان و مخالفان تجدد نیز از متأخرترین مرحلهی فرایند درهم تنیدگی جهانی سخن میگویند، ولی این مرحلهی جدید را تداوم و یا گسترش تجدد به شمار نمیآورند. برخی این مرحله را نوعی امریکایی کردن یا امریکایی شدن جهان میدانند که با تثبیت رهبری هژمونیک امریکا همراه است (1999:123 ,Taylor) . از دیدگاهی دیگر، پیشرفتهترین مرحلهی فرایند جهانی شدن، شکلگیری و پیدایش «جامعهی شبکه محور» (13) نامیده میشود که ویژگی آن درهم تنیدگی اقتصادهای ملی در سطح جهانی و دگرگونی بنیادی در رابطهی اقتصاد، دولت و جامعه است. به بیان دیگر آنچه به این جامعهی جدید ویژگی میبخشد، سرمایهداری کاملاً بازسازی شدهی انعطافپذیر و سیال است (1 : 1996 ,Castells).
نظریهپردازان پایبند به آموزههای مارکس نیز به فرارسیدن مرحلهی نوینی در پویش نظام جهانی سرمایهداری معترفند. برخی مارکسیستها و نومارکسیستها معتقدند که امروزه جریان بیوقفهی سرمایه و بازسازی پی در پی آن، سرمایهداری جهانی شونده را به مشکل جدی انباشت و ظرفیت بیش از حد دچار کرده است که به بهترین صورت در بحران اقتصادی جنوب شرق آسیا نمود دارد (McNally, 1998:2). برخی دیگر هم مدعی هستند که از اوایل دههی هفتاد به این سو، دگرگونیهای فنی و سیاسی، توانایی سرمایه را برای جامهی عمل پوشاندن به آرزوی دیرین خود (تبدیل جهان به «بازار آزاد» برای سرمایهگذاری، تولید و توزیع) بسیار افزایش داده و در واقع تز جهانی شدن معطوف به این مرحله از تاریخ نظام سرمایهداری است . (Du Boff, 1997: 27-28).
افزون بر این نظریهپردازان، برخی پست مدرنیستها گام را فراتر نهاده، این مرحله از جهانی شدن را فرا رسیدن عصری جدید در تاریخ بشر میدانند. مارتین آلبر و در اثر جالب خود چنین ادعایی را طرح و از آن دفاع میکند. به نظر او تحولات و دگرگونیهای فنی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در دهههای اخیر چنان ژرف، فراگیر و پرشتاب بوده که باید سخن از مراحل عالی تجدد و یا فرا تجدد را کنار گذاشت (1999:64 ,Lyon). عصر مدرن پایان یافته و باید در کاربرد مفاهیم و واژههایی مانند «عصر اتوماسیون»، «عصر اتم»، «عصر فضا» و «عصر الکترونیک» محتاط بود، چرا که همچنان احساس مدرن بودن را القا میکنند .(Albrow, 1996: 1).
از دیدگاه آلبرو گرچه تجدد پایان یافته، اما تاریخ پایان نیافته است. انسان اکنون به عصر جدیدی گام میگذارد که باید آن را «عصر جهانی» (14) نامید. این عصر با دگرگونیهایی اساسی در بنیادهای کنش و سازمان اجتماعی افراد و گروهها همراه است (Albrow,1996:4). فرا رسیدن عصر جهانی از آن رو واقعیت دارد که امروزه افراد و گروههای گوناگون، یک مرجع و چارچوب جهانی را در اندیشه و عمل خود به کار میبندند، نه یک مرجع و چارچوب منطقه ای، ملی یا محلی.
البته میتوان برشمار چنین نظریههایی که به نحوی از انحاء دهههای اخیر فرایند جهانی شدن را مورد توجه قرار میدهند، افزود، ولی نکتهی مهم در این است که در نظریات و دیدگاههای مورد نظر، کم و بیش بر تلاش برای درک و تبیین این فرایند و بررسی پیامدهای گوناگون آن تأکید شده است. هم پژوهشگرانی که جهانی شدن اقتصاد، سیاست و فرهنگ در دهههای اخیر را مرحلهی پیشرفتهتر تجدد یا نظام سرمایهداری میدانند و هم نظریهپردازان دیگر یادآور شدهاند که بررسی این پدیده باید در دستورکار نظریهپردازان رشتههای مختلف علوم انسانی- اجتماعی قرار گیرد.
چنین الزام و ضرورتی در درجهی نخست از فراگیر بودن و تأثیرگذاری گستردهی فرایند مورد نظر بر میخیزد. چنانکه پیشتر بیان شد، فرایند جهانی شدن در دهههای اخیر، شدت و گسترهی بیسابقهای یافته، همه افراد و جوامع را کم و بیش تحت تأثیر قرار میدهد. پدیدهای با چنین تأثیر عظیمی، بیگمان هرگونه تلاش و تکاپوی علمی نظری و کاربردی معطوف به درک و تبیین آن را موجه و لازم میسازد. تازگی نسبی کیفی و یا کمی پدیده مورد بحث هم دلیلی معتبر برای انجام پژوهشها و نظریهپردازیهای جدید به ویژه در عرصهی جامعهشناسی و علومسیاسی است.
به بیان دیگر فرایند گسترده و پرشتاب جهانی شدن در دهههای اخیر، افقها و امکانهای جدیدی به روی جامعهشناسی میگشاید، چنانکه بستر مناسبی برای رشد و گسترش دیدگاهها و نظریههای پست مدرنیستی فراهم کرده است. پست مدرنیستها با نفی واقعگرایی و نظریهها و روایتهای کلان، تأکید بر اعتبار دیدگاههای فردی و درنتیجه، دامن زدن به رقابت برای عرضهی روایتهای خریدار پسند، از چنین بستر و امکانی بهرهبرداری میکنند. در حالی که جامعهشناسی و علوم سیاسی میتوانند تفسیرهایی محلی و بومی از جهانی شدن عرضه کنند که برای درک ساکنان زمین از چگونگی کم اثرتر شدن نظامهای سیاسی ملی و محلی آنها و دستیابی به تصویری واقعبینانه از فضای جهانی زندگی اجتماعی ضرورت دارد.
اگر تلاش برای عرضهی تصویر و تبیینی جامع از فرایند جهانی شدن، نیاز و ضرورتی استراتژیک نباشد، دست کم میتوان گفت که ضرورتی اخلاقی است. که از رسالت جامعهشناسی برمی خیزد. جامعهشناسی که همواره پنهان و آشکار دغدغهای اخلاقی داشته و مدعی جست و جوی منابع و راههایی برای پیش برد و تسریع فرایند رهایی بشر بوده، باید به انسانها بیاموزد که در فرایند تحلیل رفتن نهادهای سنتی امنیت و هویت بخش (به ویژه دولت) و ادغام در شبکههای غیرشخصی و سیال قدرت (ثروت و اطلاعات) چگونه ابزارهای جدیدی برای کسب امنیت اجتماعی و ابراز وجود سیاسی پیدا کنند و یا حداقل نیاز به چنین ابزارها و تدبیرهایی را توصیه کند.
جامعهشناسی همچنین میتواند عهدهدار نوعی آگاهی بخشی امیدوارکننده باشد. گرچه فرایند جهانی شدن پیامدهایی منفی دارد، از آثار و تبعات مثبت هم برای نیست. پس این امکان برای جامعهشناسی وجود دارد که افراد و گروههای مختلف را نسبت به امکانهایی که فرایند جهانی شدن فراروی آنها قرار میدهد آگاه کند؛ امکانهایی برای احیای هویتهای تاکنون سرکوب شده، آزادی مذهبی راستین مبتنی بر گزینش مختارانه، مخدوش کردن روابط و ساختارهای سلطهآمیز اقتصادی سیاسی، رهایی از مردسالاری محلی و ملی، مهاجرت برای فرار از ظلم و ستم و از این قبیل (1995:163,Waters).
البته انجام این مهم نیازمند بازاندیشی و تجدید نظر در پارادایمها و الگوهای مسلط بر دانش اجتماعی رایج است. تقریباً همهی نظریهپردازان علاقهمند به فرایند جهانی شدن- که بر اهمیت این پدیده و لزوم درک و تبیین آن صحه گذاشتهاند- قابلیت و توانایی نظریهها، پیش فرضها و حتی مفاهیم موجود را برای انجام این کار ناچیز و حتی هیچ دانستهاند. به نظر آنان تحولات و دگرگونیهای مبتنی بر این فرایند چنان عظیم و شگرف و بدیع است که درک و تبیین آنها ابزارهای نظری جدیدی میطلبد و رشتههای علمی مرتبط موجود، بدون فراتر رفتن از چارچوب سنتی خود نمیتوانند از عهدهی آن برآیند.
از این دیدگاه، نخستین اقدام برای روزآمد و پویاساختن جامعهشناسی، تغییر دادن سطح تحلیل و سوژه یا واحد اصلی تحلیل خواهد بود. «جامعه» در تفکر جامعهشناسی، ارتدکسی و جامعهشناسی، مدرن، واحد اصلی تحلیل است که ویژگیهایی ثابت و معین دارد. جامعهی مورد نظر یک فضای اجتماعی بسته و یکپارچه است که معمولاً مرزهای سیاسی- فرهنگی معینی دارد. به بیان دیگر، واحدهای اصلی جامعهشناسی، کلاسیک، نظامهای اجتماعی واحد یا کلیتهای محدود و معینی هستند که شماری از اندرکنشها و فرایندهای اجتماعی را در مکان و فضایی نسبتاً ثابت در بر میگیرند (97 :1996،MeGrew).
ولی فرایند جهانی شدن، این ثبات، محدودیت و یکپارچگی را برهم زده و «جامعه» جامعهشناسی، مدرن را به یک فضای اجتماعی نفوذپذیر و پاره پاره تبدیل کرده است. امروزه «جامعه» نه یک نظام اجتماعی محدود و معین بلکه پدیدهای است که به واسطهی شبکههای اجتماعی- فضایی همپوش و متقاطع ساخته میشود (1 : 1986 ,Mann). بنابراین برای درک جنبههای عمدهی زندگی اجتماعی در جهان معاصر باید بستر جهانی را سطح تحلیل قرار داد (1994:2 ,Beyer) و جامعهشناسی، را به سوی درکی از امر اجتماعی هدایت کرد که اهمیت چرخشی جهانمدارانه را میپذیرد.
شکلگیری فضای جهانی حاصل از فرایند جهانی شدن و فشرده شدن جهان در قالب یک «مکان» دال بر این است که جوامع به هیچ وجه واحدهای اصلی جامعهشناسی نیستند و آنچه باید جانشین شود «یک جامعهشناسی دنیای واحد» است. این جامعهشناسی میپذیرد که امروزه فرایندهای جهانی تا حدودی سازندهی واقعیت اجتماعی در همه جا هستند (134: 1991 ,Archer). زندگی اجتماعی را نه در قالب یک نظم محدود و معین مکانمند، بلکه در گسترهی زمان و فضای جهانی شناسایی و بررسی کرد.
همچنین برخی صاحبنظران گام را فراتر نهاده، نه بازاندیشی، بلکه یک «گسست پارادایماتیک»(15) را برای درک جامعهی جهانی در حال شکل گیری- که محصول فرایند جهانی شدن است- لازم میدانند (1996:615 ,Robinson). مثلاً آلبرو خواهان نظریهای است که از اعصار و فرهنگها فراتر رود و خطاهای مدرنیستی را تکرار نکند (89-85 : 1996 ,Albrow) . پست مدرنیستها مفهوم جامعه را به مثابه مفهومی کلیتساز و منسوخ کنار گذاشته، صرفاً از تکثر و سیالی نامحدود و بیپایان و فقدان نظامی افقی یا عمودی سخن میگویند (1996:97 ,McGrew).
ولی نظریهپردازانی که از دیدگاهی انتقادی نسبت به تفکر جامعهشناسی ارتدکس و پست مدرن به این موضوع مینگرند، خواهان نوعی جامعهشناسی پایبند به خرد و انسان هستند. به نظر آنها جامعهشناسی برآمده از بازاندیشی مورد نظر باید دوباره جایگاهی برجسته به خردورزی و انسان اختصاصی دهد. مثلاً آرکر خواهان بازسازی پروژه روشناندیشی بدون جنبهی پوزیتیویستی و انسانیتزدایانهی آن است. به نظر او خردورزی و انسان محوری «سازندهی پل عبور به جامعهشناسی بینالمللی» و فراهم کنندهی «جامعهشناسی برای یک دنیا» است (144: 1991 ,Archer).
این جامعهشناسی بازاندیشی شده باید از عهدهی درک جنبههای دیالکتیکی، پارادوکسیکال و سیال فرایند جهانی شدن نیز برآید. از آنجا که جهانی شدن با افزایش پرشتاب تحرک و تبادل انسان، کالا و تصورات در عرصهی جهانی یا جریانهای نامحدود جهانی و سیالی بیپایان همراه است درنتیجه واکنشهایی در راستای ایجاد محدودیت، مرزبندی، ثبات و محلی کردن فرایندهای جهانی صورت میگیرد. از این لحاظ علوم اجتماعی باید خود را به نوعی بازسازی کند که از عهدهی درک پارادوکس و دیالکتیکهای جریان/ بستار، سیالی/ ثبات و نامحدودی/ محدودیت برآید (Meyer and Geschiere,1999:3-4).
پینوشتها:
1- A. G. Frank
2- I. Wallerstein
3- E. Wolf
4- Wikinson
5- global
6- the Globe
7- globalizing
8- globalism
9- universalism
10- information society
11- high modernity
12- reflexive modernity
13- the network society
14- the global age
15- paradigmatic
گل محمدی، احمد؛ (1391)، جهانی شدن، فرهنگ، هویت، تهران: نشر نی، چاپ پنجم
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}